ازدواج

ازدواج:

روزي از ميلتون ؛ شاعر معروف انگليسي پرسيدند :چرا وليعهد انگلستان مي تواند در چهارده سالگي بر تخت سلطنت بنشيند و سلطنت كند ؛ اما تا هيجده سال نداشته باشد نمي تواند ازدواج كند ؟؟

گفت : بخاطر اينكه اداره كردن يك مملكت از اداره كردن يك زن بمراتب آسان تر است !!!

 

بهاء الواعظين مي نويسد : در ابتداي مشروطه ؛ بخانه اي رفتم ؛پير زن و دختر جواني آنجا بودند

پير زن پرسيد : منظور از مشروطه چيست ؟؟

گفتم : قوانين جديد .

گفت : مثلا چه ؟

به شوخي گفتم : مثلا دختران جوان را به پير مردان دهند و زنان پير را به جوانان !

دخترش گفت : اين چه فايده دارد ؟؟

پير زن بلافاصله به دخترش گفت : اي بي حيا ! حالا كار تو به جايي رسيده كه بر قانون مشروطه ايراد ميگيري ؟؟!!

 

براي ازدواج كردن لحظه‌اي درنگ نكنيد

اگر زن خوبي نصيبتان شود، خوشبخت مي‌گرديد

و اگر زن بدي گيرتان آمد مثل من فيلسوف مي شويد

 

يه ضرب المثل چيني هست كه ميگه: اگه از دوران مجرديت لذت نمي بري، ازدواج كن. اونوقت حتما از دوران مجرديت لذت مي بري!

 

یوم الله 22 بهمن

وعده ما شنبه 22 بهمن
یوم الله22بهمن روز پیروزی حق بر باطل بر تمامی ایرانیان خجسته باد.

امروز روز آزادیست            جای شهدا خالیست

حضور در راهپیمایی ۲۲ بهمن یعنی دوباره به جمهوری اسلامی رأی می‌دهیم.


22 بهمن اقتدار ملی است اقتدار امت اسلام است.

استقلال،آزادی،جمهوری اسلامی

یک دانشجوی مهندسی شدیدا عاشق دختر همکلاسیش بود

یک دانشجوی مهندسی شدیدا عاشق دختر همکلاسیش بود 
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد 
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. 
روزها ازپی هم گذشت و دختره که طی مرور زمان به پسره علاقه مند شده بود واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
 اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. "
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. 
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر با این که هنوز شدیدا عاشق دختره بود و نمی تونست اون رو از فکرش بیرون کنه طرف دختره نرفت و با غم و اندوه دانشگاه رو ترک کرد....

نتیجه اخلاقی این ماجرا.......


















پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!!


دهه ی مبارکه فجر

دهـه ی فـجـر، انــفــجــار نــور مــبــارک بــاد.

انــقـلاب مـــا انــفــجـــار نـــور بـــود.

جنرال و ستوان جوان

جنرال و ستوان جوان:

ژنرال و ستوان جوان زیردستش،سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

خانم جوان در دل گفت: از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم،اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم.

مادربزرگ به خود گفت: از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم.

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به ژنرال سیلی بزند.

 

 نتیجه: زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن. هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم. غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم،حقیقت می نامیم!

اگه بهش عمل کنی خودتم حس بهتر پيدا میکنیَ

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کمرنگ

زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان

گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری  سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان