لبیک

لبیک

در حدیث است که حضرت موسی(ع) در مناجات کوه طور، عرض کرد: « یا اله العالمین » (ای خدای جهانیان)،

جواب شنید: « لبیک»

سپس عرض کرد: « یا اله المحسنین » (ای خدای نیکوکاران)،

جواب شنید: « لبیک»

سپس عرض کرد: « یا اله المطیعین » (ای خدای اطاعت کنندگان)

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله العاصین » (ای خدای گنهکاران)،

جواب شنید: « لبیک،لبیک،لبیک »

حضرت موسی (ع) تعجب کرد و عرض کرد: خدایا، تو را خدای جهانیان،خدای نیکوکاران، خدای اطاعت کنندگان خواندم یک بار فرمودی « لبیک » ولی تو را خدای گنهکاران خواندم سه بار «لبیک» فرمودی، حکمتش چیست؟

جواب آمد:

مطیعان به اطاعت خود،

نیکوکاران به نیکوکاری خود،

و عارفان به معرفت خود اعتماد دارند،

گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

اگر از درگاه من نا امید گردند به درگاه چه کسی پناهنده می شوند؟

آری عجب به اعمال نیک، انسان را از رحمت واسعه الهی دور می کند.

روز مادر

روز مادر و تولد حضرت فاطمه الزهرا(س) بر همگان مبارک باد.



مگسی را کشتم


مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است


و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است


طفل معصوم به دور سر من می چرخید


به خیالش قندم


یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم


ای دو صد نور به قبرش بارد


مگس خوبی بود


من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد


مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی

ملانصرالدین

ملانصرالدین

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید


تماشای نور

تماشای نور


من به فردا دلخوش 

 

 

روی یک کاج بلند 

 

 

مینوازم سازی،می فشانم بر باد 

 

 

تا که آبادی و آباد دلان،نغمه شادی را

 

دست و رو شسته ببیند به هنگام سحر. 

 

 

و چه پر طلعت و پر نقش و نگار

 

 

 

چهچه سار قشنگ،پیر دل خسته از راه به دور ده را به تماشا میخواند.

 

 

 

همه ساکن آن آبادی ,

 

سجده بر نیلوفر و کبوتر با بام

 

 

 

سوره مهر به دریا خواندند.

 

 

من هم از اهل همان خاک صفا هستم و بر خواستم از جنگل سبز.

 

 

.من هم از شور کبوتر با بام, به سرم خاطره گلگون دارم. 

 

 

و چه تکبیر الاحرام بلندی خواندم 

 

 

آن زمانی‌ که کبوتر چاهی 

 

 

خنده سنبل را ،به زن کوزه به دوش 

 

 

در حوالی درختی پر بار 

 

غیبت کرد..! 

 

 

نان و سبزی و اناری شیرین نذری ماست

بگویید به موج دریا

 

 

و بتازید و بیایید و ببینید که حاجت با ناز

 

 

چه صمیمانه به زیر مهتاب،سفره بیتابی در خلوت او میگسترد.

 

 

دختری ناز به دستش سبدی

 

پر از انگور

شده راهی‌ یک بیشه نور

 

 

تا به شوق دوران ، پای یک نارونی بزند سبزه گره

 

 

من هم از اهل همان آبادی،پیرهنی آغشته به عشق به تنم میپوشم

 

 

پس بیایید گره خوردن دل را با نور 

 

 

به تماشا خوانیم. 

شهادت ام ابیها

 ایام فاطمیه را خدمت ولی عصر حضرت مهدی

 

 { عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

و تمام شیعیان تسلیت عرض مینمایم.

پ

شهادت حضرت فاطمه(س)

شهادت ام ابیها،بی بی دو عالم فاطمه الزهرا(س) بر عموم شیعیان تسلیت باد.


فاطمیه قصه گوی رنج هاست 

بهترین تفسیر سوز مرتضی است 

فاطمیه شعرداغ لاله است

قصه زهرای هجده ساله است 

فاطمیه آتش افروز دل است

احتجاجش یک کتاب کامل است 

فاطمیه سینه چاک دردهاست

شاهدنامردی نامردهاست 

فاطمیه سوزدل راسازکرد

دفتر داغ علی رابازکرد 

فاطمیه ماه گل افشردن است

فتح باب تازیانه خوردن است 

فاطمیه قفل غم راشد کلید

چون که دارد هم شهیده هم شهید

تــــــــــــــکــــــــبــــــر

تــکــبــر


روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مى‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید كه عابدى در آن‏جا زندگى مى‏كرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت.

وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد،پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت:

خدایا من از كردار زشت خویش شرمنده ‏ام. اكنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنشم كند، چه كنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گفت:

خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏كار محشور مكن.

در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود: كه به این عابد بگو:

ما دعایت را مستجاب كردیم و تو را با این جوان محشور نمیكنیم، 

چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى،اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى،اهل دوزخ.