تنگ غروب و ساحلِ شور و نواي عرفه
شكسته كشتي دلم، به ناله هاي عرفه
بر پرِ سجاده‌ي دل، گره نشسته، وا نما
اي گل سجاده نشين، به يك دعاي عرفه
به روي خاك بسته‌ام، تيمم نيايشي
تو را قسم اشارتي، بر اين گداي عرفه
دخيلِ بندِ خيمه‌ي عزيزِ آل كوثرم
شفا بده مريض را، تو اي شفاي عرفه
قسم به جد اطهرت، قسم به اشك مادرت
به هر نفس بخوانمت، به نغمه‌هاي عرفه
رها نمي‌كنم تو را، غريب دشتِ زمزمه
من و غروبِ قسم و تو و خداي عرفه
چه كرده‌اي تو با دلم، در اين نسيمِ واپسين
به روضه‌اي مهار كن! تو عقده هاي عرفه


ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم

آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش

بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت

نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش

آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم

جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا

به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد